نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

و بازم پارک

بازم مثل همیشه عصرا ساعت 6 میریم پارک نزدیک خونمون . اینبار من حوصله ندارم از بدغذایی نیکی . با بی حوصلگی نیکی رو سوار تاب میکنم هولش میدم اما با یه نگاه به اطراف. چقدر آدما متفاوتن کمتر مامان و بابایی هواسشون به بچه خودشونه یا دارن با هم حرف میزنن یا به بچه های دیگه یا والدین دیگه نگاه میکنن معلوم نیست تو خونه اونا چی میگذره نیکی سرسره رو خیلی دوست داره و اگه چشمش به چرخ و فلک بیفته دیگه ول کن نیست گاهی توش آروم میشنه و به بچه ها نگاه میکنه گاهی هم با هیجان دستاش رو تکون میده و به سبک خودش حرف میزنه اونموقع قیافه نیکی دیدنیه. اگر هم بچه ای روی زمین نشسته باشه یا واسه خودش بازی کنه حتما حتما نیکی میره پیشش و باز باهاش شرو به حرف زدن میکنه ...
5 خرداد 1391

بازم دندون

یادم رفت بگم که 2 تا دندون نیکی از پایین در اومده یعنی دندون 4چپ و 4راست تو فک پایین و دندون 4 راست بالا هم دراومده و دندون 4چپ بالاش در حال دراومدن . مسواکش رو میاره من رو لثه هاش بکشم شاید یه کم آروم بشه
5 خرداد 1391

نیکی بدغذا

2روز بود هیچی نمیخورد . یعنی واقعا نمیخوردا . همش میگه آم ولی لب به هیچی نمیزد منم کلافه شده بودم اصلا منم بی حوصله و غمگین همش میگفتم من که در رابطه با نیکی اینقدر باحوصله و خونسرد بودم بازم همیشه مسایلی پیش میاد که آدم یا نگران بشه یا ناراحت خودمو زدم به بیخیالی. یاد روزایی افتادم که هنوز مامان نشده بودم و واسه همه مامانا نسخه میپیچیدم . میگفتم مادرا حوصله ندارن به بچه شون رسیدگی کنند واسشون کیک و کلوچه میخرن اونوقت میگن بچه غذا نمیخوره یا بدغذاست اینو نمیخوره اونو نمیخوره میگفتم بچه گشنه بمونه همه چی میخوره حالا میفهمم مادرا چی میکشن حالا میگم هر بچه ای یه قلقی داره من دیگه دور از جون غلط بکنم واسه کسی نظر بدم همه مامانا دلسوز بچه شون هست...
5 خرداد 1391

نیکی شیرین من

اینجور که از رفتارای نیکی فهمیدم خیلی زود جوش میخوره تقریبا با همه آدمی میجوشه اگه یه کم باهاش گرم سلام علیک کنی اونقدر واست حرف میزنه که نگو حرفایی که هیچکس نمیفهمه ولی همه لذت میبرن بسکه شیرین دستاش رو بالا پایین میبره و توضیح میده تو پارک بیشتر از اینکه بازی کنه دنبال بچه هاست . کافیه یه بیسکوییت ( به قول خودش بیس) بدم دستش به همه بچه ها تعارف میکنه سرش رو بالا پایین میکنه تا اونا ازش بگیرن دست بچه های دیگه هم خوراکی باشه اونقدر میگه آم آم که اونا هم بهش بدن امروز که رفته بودیم پارک زیاد بازی نکرد فقط دنبال بچه ها بود عوضش برگشتنی چند بار از پله های زیر بلوک بالا چایین رفت خیلی خوشش اومده بود  از وقتی از مسافرت اومدیم یه کم...
2 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد